کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد...؟؟!
پ.ن: غزل به صورت کامل در نظرات آمده است.
لیلا...
لیلا،لیلا،لیلا...
زن عاشقِ قصه...
زن صبور قصه...
در طالعت بود، این عاشقی
در سرنوشتت بود این پریشانی
در سِرشتت بود این دیوانگی،این جنون
لیلا را از روز الست بر تو نهادند
قرار بود لیلا باشی،پروانه ی صبور قصه را
قرار بود بی قرار باشی
قرار بود زن باشی
محبوبِ خلقت باشی
این است سرنوشت زن
که قرار باشد، تمامِ بی قراری ها را
که صبور باشد،تمامِ نا شکیبایی ها را
وای که اگر این زنِ بر قرار،لیلایِ قصه هم باشد
که هم دم باشد
"مجنونِ غریبّ دل شکسته را
و این دریایِ ز جوش نانشسته را"
تاب بیاور ژرفایِ بی کرانِ جنون را ، لیلایِ من
تاب بیاور...
شمع نباش که می سوزد و
می کاهد در نفسی
که بادِ حادثه تمام میشود
لیلا باش...
همان که همه می دانیم
همان صبورِ قصه هایِ عاشقانه باش
که تو را نام لیلا نهادند
از همان روزِ نخست
نه حوا، نه مریم و نه هیچ نامِ دیگر...
تو اولین هستی، به عشق.
تو پاک ترین هستی، به ماندن،به صبر.
تو لیلایی...
«من بیتو چه دم زنم که چونم؟
اینک ز دو دیده غرق خونم!
روزان و شبان در آرزویت
تنها منم و خیال رویت»
روزان و شبان در آرزویش
تنها تویی و خیال رویش!
تو باید باشی
این پایانِ تلخِ قصه نیست,لیلا!
تو را آفریدند برای امروز
برای عشق و جنون.....
***
تقدیم به لیلای عزیزم-همسر استاد بزرگوارم- محسن امیر اصلانی
من فکر می کنم
هرگز نبوده ام
این گونه گرم و سرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمۀ خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشۀ این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
شاملو
از کران تا به کران لشگر ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
تـــــــــو به من آمـــــــــــــــــــــوختــی :
هُوالحیُ و لا الهَ اِلا هــــــــــــــــو...
و گفتی:
یکی بود و یکی نبود
فقط یکی بود که خودش بود و دیگری نبود
یکی بود و یکی نبود
اون یکی بود و غیر از اون هیچ کس نبود
یکی بود و یکی نبود
غیر از خــــدا هیچ کس نبود
یکی بود و یکی نبود
مثل تو مهربون هیچ کس نبود
یکی بود و یکی نبود
مثل تو بخشنده و بی منت اصلاً نبود
یکی بود و یکی نبود
بزرگتر از تو مگه کسی بود
یکی بود و یکی نبود
قادر تر از تو مگه کسی هست
یکی بود و یکی نبود
به غیر از تو اگه کسِ دیگه ای بود
اونوقت تکلیف من چی بود؟!
یکی بود و یکی نبود
از اون اول یکی بود و آخر همون یکی بود
آره یکی بود و یکی نبود
خدا بود و خــــــــــــــــدا بود و خدا بود...
***
آرزو دارم خـــــــداوندی که تــــــــــو به من نشانش دادی سایۀ بیداد این ظالمان را از سر مردم سرزمینم کم کند.
چه ساده لوح اند
آنان که می پندارند
عکس تو را به دیوارهای خانه ام آویخته ام
و نمی دانند که من
دیوارهای خانه را به عکس تو آویخته ام ...
- شمس لنگرودی
آنجا که نمی توانی چشم هایت را بدزدی، اشکِ هایت را پنهان کنی، آنجا که همۀ وجودت خواستن می شود و حریر اندوهی ظریف دلت را در بر می گیرد، که درمانش جز دستی مهربان و لبخندی ساده نیست، آنجاست که تمام شعر های دنیا هم نمی تواند توصیفت کند!
آنجاست؛ همان جا که عقل بیچاره است. همان جا که از عقل تا به صبوری هزار فرسنگ می شود، و پایِ عقل در گل مانده! و این دل است که در چشم بر هم زدنی طی می کند هزار توی راه های نرفته را و در این میانه می فهمد که این دریا چه موج خون فشان دارد، اما چه کند که همۀ این ها می ارزد به شبی که سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم!
پس دچار باید بود، دچار....