این را مدت ها پیش نوشته بودم- در جوابِ بیتی- اتفاقی دیدمش گوشه ای آرام نشسته بود و خاک می خورد! گفتم بیارمش در صحنه!! شاید بد نباشد...!
و اگرنه که مطلبِ دل همان مسافر گمشده ایست که نمی دانم آمده؟نیامده؟ آمده و رفته؟! یا من دچار رویا های کودکانه ام؟یا او دچار ترس های بزرگانه!
***
رها کن تمام گرگها و گله ها را،شیطان و اژدها و...
خاصیت طبیعت است،این.شاید باید گرگی،شیطانی و ... باشد تا تو قدر منِ خودت را یا بره ات را بدانی...!
چشم ها را نشسته ایم و انتقام از گرگ ها می گیریم!
-گرگ می شود در لباس میش!
و آه!که چه مظلومانه همه ی ما فریب گرگ های قصه را می خوریم!