-
مسیح...
پنجشنبه 16 مرداد 1393 18:23
اول می کشی بعد می دَمی؟! من که از همان اولش هم می دانستم تــــــو مسیح هستی جانـا...
-
گریه:
جمعه 9 خرداد 1393 03:15
هرچه اشک می ریزم تو به مهربانی و شوخی می خندی انگار تا کور نشوم باورم نخواهی کرد!!! *** می ترسم این باران بی امان که صورتم را شستو شو میدهد آخر یک روز نقش تو را از چشم هایم پاک کند. نترس...!! جایت امن است،در رگهایم جریان داری هر قدر هم که دلم رنگ خون شود...!!
-
من که سایه نیستم
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 22:20
بامدادی می آید بازی تازه ای شروع می شود خودم را باید دوباره بیابم نمی خواهم در بهت عزای مداوم باشم ... من که سایه نیستم تا بدنبال کسی حرکت کنم من بخشی از زندگی روزانه ای هستم که نمی دانم به کجا می رود ولی تا پایان راه می توانم خیلی کارهای مهمی انجام دهم تمام دقایق روزهای آینده را زیر نفوذ کامل خودم خواهم گرفت وقتی با...
-
دلم،حرفهایت،عشقمان...!
سهشنبه 16 اردیبهشت 1393 12:09
دلم،حرفهایت،عشقمان...! *** و سرخی غروب را که نگاه میکنم و این بادِ سردِ خشک را و این خورشید نیمه جانِ بی رنگ را به یادِ.... پاییز که میشوی دلم میگیرد لباس سبز بیشتر به چشمانت میآید....!
-
حَمَلَهَا الْإِنْسان..!
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 02:36
خسته ام از انسان بودن! کاش ابر بودم سبک و سفید و رها... کاش درخت!بودم سبز و افراشته و رها... کاش باد بودم مسافر و پر خاطره و رها... کاش خاک بودم با وقار و ساکت و آزاد... کاش بهار بودم سبز و خرم و پر شکوفه... کاش پاییز بودم طلایی و سرخ و پر مِهر... کاش زمستان بودم سرد و ساکت و سفید و مظلوم...! کاش تابستان بودم پر ثمر و...
-
غروب سرخ دلم
جمعه 22 فروردین 1393 15:12
د ل تنگم آنچنان سرخ و تب دار که حالم را فقط غروب می داند و دریا!
-
شبانه -احمد شاملو-
جمعه 4 بهمن 1392 23:50
قصدم آزار شماست! اگر اینگونه به رندی با شما سخن از کامیاری خویش در میان می گذارم -مستی و راستی- به جز آزار شما هوائی در سر ندارم! ### اکنون که زیر ستارۀ دور بر بام بلند مرغ تاریک است که می خواند؛- اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رویا و پناه توفان را بردگان فراری حلقه بر دروازۀ سنگین زندان اربابان خویش باز...
-
گرگ های بی گناه!
جمعه 15 آذر 1392 20:17
این را مدت ها پیش نوشته بودم- در جوابِ بیتی- اتفاقی دیدمش گوشه ای آرام نشسته بود و خاک می خورد! گفتم بیارمش در صحنه!! شاید بد نباشد...! و اگرنه که مطلبِ دل همان مسافر گمشده ایست که نمی دانم آمده؟نیامده؟ آمده و رفته؟! یا من دچار رویا های کودکانه ام؟یا او دچار ترس های بزرگانه! *** رها کن تمام گرگها و گله ها را،شیطان و...
-
مسافر من
دوشنبه 4 آذر 1392 13:18
نمی دانم بی من کوچه گرد غربت کدام سرزمین ِ بی رویا بودی.. روز ها چشم به راه بودم ... تنها یک آه کافیست برای فریاد نام تو... -آه...!- بویت را باد آورد و بعد نگاهت را و تنت را گرم و عریان... پیراهنت من بودم.... *** دوستت دارم؛ این واژه ی مانده در چاه سکوت و انتظار.... بغضی که ماه ها ست بر گلو چنگ می زد صدایی که از من تا...
-
آدم نمی شوم!!
سهشنبه 21 آبان 1392 02:00
بادم، ابرم... گاهی میچرخم و میچرخم و میچرخم اطرافت را پر از عطر عاشقی میکنم! بو کن هوا را مستم شدی؟! ابرم، گاهی هزاران قطره بارانم بارانی تند، بی امان و پُر طراوت قطرههای کوچک باران را بر گونههات احساس میکنی؟ گاهی پروانه میشوم از روی تک تکِ گلهایت گذشتهام و از روی آتش شمعت در چهارشنبهسوریِ آخر سالی که...
-
کلاس اولی...
جمعه 5 مهر 1392 19:14
من این کلاس اولی ها را دوست دارم ؛ هنو ز ابتدای راه اند ... شعر و شور و باران و مستی ... خوب است. بگذار باشند؛ همین معصومیت قشنگ است... ! تو ؛ خودت؛! دوست نداری کوچکی بازیگوش را که شیطنتی مدام دارد و مظلوم گوشه ای نشسته ؟!و از زیر چشم همه را نگاه می کند؟ !! یا آن که خود را به خواب میزند در میان دامان مادر و در زیر...
-
نشانی
شنبه 23 شهریور 1392 01:28
تو نیستی و مدت هاست کسی به پیشوازم نیامده راه را گم کرده ای؟! نشانه ها را دنبال کن.... رد چشم هایم را بگیر... دلتنگم دلتنگ نگاه روشن شاعری که تنها ماه آسمان چشمهایش من بودم...!
-
چگونه بگویم که تلخم؟!
جمعه 15 شهریور 1392 20:44
چای... استکانی چای را میمانم که دستهایی نامریی تو را چون شکر در من حل میکند همواره و آرام و آرام و آرام و آرام از سفیدی شکر نشانی نیست حالا... چگونه بگویم که تلخم؟!
-
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار/که ره به عالم دیوانگان ندانستند!
جمعه 15 شهریور 1392 00:24
سلام... این دل نوشته ها قطره هایی از دریای بیکران ذهن و زمان اند دلنوشته هایی ساده... و گاهی زندگی همین حرف های ساده است. من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی چنان بخوان که..........!!