من تو را به لحظه های خوب یاد ها سپرده ام
من تو را به یک عطش
من تو را به بوسه های ناتمامِ سر زده
من تو را به یک طپش،
سپرده ام
گم نکن دل مرا
بی تو من در ازدحام فکر ها ی تو به تو
چه ناگهان پیر می شوم، دلگیر می شوم
بی لبان پُر ز خنده ات،
من چه تلخ می شوم،
بی نگاهِ تیز بینِ پر شراره ات
چه ناگهان غروب می شوم
بی تو ناگهان! دنیا چه سوت کور می شود...
بی تو ناگهان عبور شب، چه قدر کند می شود
بی تو ناگهان چه قدر در میان مردمان غریب می شوم
گنگ می شوم، لال می شوم
بی تو ای نیامده، بی تو ای مسافرم!
من پیاده سنگ فرش این شبِ سیاه را
یک نفس؛ نمانده ام...
بی تو من به انتهایِ راهِ روزها رسیده ام !!
نفس، نفس زنان من تمام راه را دویده ام
در کدام روز ؟
در کدام لحظه؟
مهربان من !
گم شدی میان شب !
***
در کدام روز ؟
در کدام لحظه؟
مهربان من شدی؟
ای نیامده، ای مسافرم!
آه مهربان من...!
در حریر عطر یاس های من چه می کنی؟!